« به یاد آنانی باشد که زمین ناسپاس را با دهان سرخ زخم هاشان بوسه ها دادند»
دمیده بود در آغوش کوه از دل سنگ.
به کوه گفتم:
شعرت خوش است و تازه و تر
و گر درست بخواهی من از تو شاعر تر
که شعرت از دل تنگ است و
شعرم از دل تنگ.
فریدون مشیری
باید امشب بروم
باید امشب چمدانی را که به اندازه ی پیراهن تنهایی من جا دارد،بردارم
وبه سمتی بروم
که درختان حماسی پیداست
رو به آن وسعت بی وازه که همواره مرا می خواند
و پیامی خواهم آورد...!
گذشته از الهام بخش بودن کوهستان می توان به استفاده از موسیقی در کوهستان اشاره کرد که به نوعی در فرهنگ انسانهائی که با کوهستان در تماسند جای گرفته بعنوان مثال میتوان به فرهنگ موسیفی در میان شبانان اشاره کرد که فضائی مخصوص بخود را دارا میباشد و از سازها، نغمات و ترانه های خاصی استفاده میگردد که بی شک الهام گرفته از فضای کوهستان میباشند.
با این دل ماتم زده آواز چه سازم
بشکسته نی ام بی لب دم ساز چه سازم
در کنج قفس می کشدم حسرت پرواز
با بال و پر سوخته پرواز چه سازم
گیرم که نهان برکشم این آه جگر سوز
با اشک تو ای دیده ی غماز چه سازم
تار دل من چشمه ی الحان خدایی ست
از دست تو ای زخمه ی ناساز چه سازم
ساز غزل سایه به دامان تو خوش بود
دو از تو من دل شده آواز چه سازم
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوان پنجه خونین زمین
دامن صبح بگیر
واز سواران خرامنده خورشید بپرس
کی بر این درد غم می گذرند ؟
ارغوان ، خوشه ی خون !
بامدادان که کبوترها
بر لب ِ پنجره ی باز ِ سحر غلغله می آغازند
جان ِ گل رنگ ِ مرا
بر سر ِ دست بگیر
به تماشاگه ِ پرواز ببر
آه ، بشتاب که همپروازان
نگران ِ غم ِ همپروازند
ارغوان ، بیرق ِ گلگون ِ بهار !
تو برافراشته باش
شعر ِ خونبار ِ منی
یاد ِ رنگین ِ رفیقانم را
بر زبان داشته باش
تو بخوان نغمه ی ناخوانده ی من
ارغوان ، شاخه ی همخون ِ جدامانده ی من !
دردل من چیزی است ... مثل یک بیشه نور ... مثل خواب دم صبح
و چنان بی تابم که دلم می خواهد
بدوم تا ته دشت...بروم تا سر کوه...
دورها آوایی است ... که مرا می خواند...!
کوه من
گو کجاست؟
حالیا ..
فرسنگ ها از من جداست..!!